مطالب ادبی

فرهنگی

مطالب ادبی

فرهنگی

شب های علی در میان نخل های خاموش!به مناسبت شهادت حضرت امیر(ع)



                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                  اردیبهشت   1399  محمّد حسن توکّل گلپایگانی      
شب های علی در میان نخل های خاموش!
            بزرگ داشت و درس گرفتن از شهادت حضرت علی، پیشوای خود خویشتن بانان ( مولای متقیان ) را قصد کردم تا چند سطری بنویسم. یادداشت های زیادی برداشتم و خواستم پیرامون موضوع « علی و نظام برابری حقوقی » هر چند فشرده و درخور یک مقاله انجام وظیفه نمایم. کار را بس سنگین و دشوار یافتم و بیرون از توان علمی و دریافتی خویش. زیرا سخن از « نظام برابری حقوقی » است آن هم در نگاه و روش کرداری علی. پرورش یافتۀ خانۀ وحی و نبوّت و نمونۀ  انسان تمام در آیین آسمانی اسلام و قرآن . در نتیجه هر قلم به دستی را نرسد تا در این باره به ویژه  « اظهار فضل » نماید. و این یکی از مشکلات رنج آور و آسیب رسان جامعۀ آیینی مان در دیروز و امروز بوده و هست! بنابراین نگارنده هرگز به خود این اجازه را نداده و نمی دهد که دربارۀ مطلبی که بیرون از فضای دریافتی و مطالعاتی اش می باشد، قلم بزند. و اگر امثال موضوع بالا را نیز طرح نماید به میزان درک خود و با استفاده از نظر بزرگان اندیشه و دانایی و برخوردار از چشم اندازهای ژرف و چندسونگر علمی و تخصّصی است. و در این صورت تنها به « تألیف نظرها » و جمع بندی آنها می پردازد. به همین دلیل عنوان « شب های علی ...» که از عناوین  نانوشتۀ بهار 1379 و در میان یادداشت ها بود، برگزیدم. باشد که بهتر بتوانم از عهدۀ کار برآیم.


به هر روی و پس از 20 سال سخن را این گونه پی می گیرم: نمی دانم تاکنون تنها بوده اید و احساس کرده اید که کسی نیست دریابد در چه حال و شرایط و وضع روحی هستید؟همدم و همراز و همدل و هم زبان ندارید؟ و بیش از هر چیز و هر کس نیازمند هستید تا با خود باشید و در خود. سکوت را بر هر چیز دیگر ترجیح می دهید. امّا سکوتی تلخ و رنج آور و استخوان سوز! گویا که فضای پیرامون چنان است که نه اجازۀ پذیرش و آری گفتن را دارید، نه می سزد که نستوه و جان برکف درایستاده، به وضع موجود « نه » بگویید! و به میزانی که آگاه تر، پای بندتر به مبانی دریافتی و برخوردار از « شرح صدر » بیشتر باشید، احساس نگرانیِ زیادتر کرده، در خود فرو می روید و راه بیرون رفت را می جویید. در این شرایط است که ناخواسته و نادل بخواه « خار در چشم و استخوان در گلو » نفس سر داده، دم برنمی آورید و این جبر سرنوشت  و زمان و موقعیّت را تحمّل می کنید. از سویی آشکارا و بی پرده می بینید که ره آورد عمری تلاش و پایداری تان و رنج و دربه دری و سرسختی و محرومیت و شکنجه و خون دل خوردن و همه و همه دارد توسّط فرد یا افراد نان به نرخ روز خور و سوداگر به غارت می رود و « پوستین وارونه » ای از آنچه را برایش با جان و دل و اندیشه و همۀ دار و ندارتان مایه گذاشته اید، به نمایش می گذارند. و فرادیدگان خود و جامعه و مردم می بینید و نه تنها حق و اجازۀ اعتراض و پرخاش و ... « چرایی » ندارید که تنهای تنهایید و رازداری نمی یابید و گوش شنوایی نیست که دست کم دردهایتان را نجوا کنید! از مردم و جامعه می گریزید. به کوه و بیابان پناه می برید و در همان تنهایی مطلق، جایی و مکانی را می یابید که حتّی آواز جغدی هم به گوش نمی رسد و احیاناً سردابه و چاهی را .سر خود را درون چاه برده، به رازگویی و درد و دل می پردازید. در نتیجه تسکین پیدا می کنید . آرام می شوید و هرگز در انتظار پژواک گفته هایتان هم باقی نمی مانید. و این اوج درد و رنج یک انسان است. آن هم یک فرد معمولی و سرگرم زیست روزانه که نتوانسته به خواهانی هایش دست یابد و با احساس تنهایی و بی یار و یاور بودن و سینه ای  را برای دریافت « رازهای مگو » نیافتن، این گونه پیش می رود. چه رسد به آن کس که خود، معیار و محور و « امام ارزش ها » و در یک کلمه « انسان مطلق » است و انسانیتِ به واقع پیوسته و « نشانۀ راه » ( مَعْلمِ طریق ) تمامی انسان ها را از عصر و زمان خود تا امروز و تا همیشه که: این گونه باید بود، زیست و در نهایت به پایان زندگی راه یافته، سرنوشت را ترسیم کرد. بی هیچ ناباوری یا ناآگاهی یا کورانه داوری کردن و ناراست، این نشانۀ راه و نمونۀ عینی و به واقع پیوستۀ همۀ ارزشها: علی است فرزند ابوطالب، آن حقیقت برگونۀ اساطیر!


با این پیش درآمد سری به تاریخ می زنیم. به گذشتۀ تاریخ بازمی گردیم – 1400 سال پیش. بی هیچ درگیری با کسی یا جریان خاصی درگذشته یا هم اکنون. تنها و تنها برای شناخت یک حقیقت، آن هم به اندازۀ درک و دریافت و توان خویش و برای درس گرفتن و با خلوص یک راه جویندۀ نیازمند و خواهان راستی و درستی، که در اندیشه است و تلاش و پژوهش تا راه را از بی راه و میزان سنجش و نشانۀ راه را از حرامیان و دزدان و غارتگران نقابدار شرف و انسانیت و اخلاق انسانی تمیز دهد و در اندازۀ ممکن و تحقیق بتواند بی مانع به سرچشمۀ حقیقتِ حق یک مکتب آسمانی و آبشخور اعتقادی – ایمانی و دست پرورده هایش که اُسوه اند و امام و در خور پیروی و آموزگارند؛ بنیان های درست آن مکتب را؛ دل به دریا زده، راهی سرزمین عربستان و مکّه می شویم: سرزمین وحی و جایگاه رسالت محمّدی در قرن هفتم میلادی حضرت مسیح. مستقیم و سلمان وار به سراغ خانۀ محمّد- که درود خدا بر او و اهل بیتش باد- می رویم. نوشتم سلمان وار. آری! سلمان، پژوهندۀ راستی ها ودرستی ها. مردی که چنانچه نوشته اند: مذاهب گوناگون را با ذهنی فعّال و زمان گذراندن و با نگرشی مدبّرانه و خودورزانه و نقّادانه و خود استقلالی و راه جوینده بر رسیده، ره نمودهای موبد موبدان و قسّیس ها و کشیش ها و اَحبار و رُهبان و چه و چه را پسِ پشت درافکنده، فارس(ایران آن روز) را واگذاشته، در یثرب، همان مدﯿﻨﺔ النّبی، محمّد را و آیین توحیدی اش را یافته و با پژوهشی نوین و ژرف آن را پذیرفته و تا جایگاهی پیش رفته که:« سلمان از ما اهل بیت است » را از بیان رسول خدا می نیوشد نه که تنها بشنود. ما هم با این نگاه در کنار محمّد نشسته، و با وسواس یک پژوهشگر حقیقت یاب و بی بیم از سنگ اندازان فرصت طلب و منفعت گرا و به ویژه تحریفگران به دروغ منسوب به محمّد یا هواپرستان مصلحت اندیش که با چاقوی نفع و مصلحت، به برخی (قربانی) نمودن حقیقت تن در می دهند، نیک می نگریم و بی پروا و با هوشیاری تمام به یافتن «سَره» از« ناسره» می پردازیم. زیرا سخت نیازمندیم تا « راه بلد کاروان در حرکت این مکتب و آیین آسمانی» را به خوبی و بی پیرایه و برافزوده، بشناسیم و او را اُسوه گرفته و امام گیریم. و آموزگار راه و رفتن و چگونه و در چه مسیر، و زیست فردی، خانوادگی، اجتماعی و اخلاقی و همه و همۀ امور خویش قرار دهیم. پس از پرس و جو و دقّت و کاوش و ناآلوده داوری کردن و با خلوص یک پژوهشگر، ابوذروار علی فرزند ابوطالب را می یابیم. خانه زاد وحی و پرورش یافتۀ آموزه های محمّدی. نوشتم ابوذر گونه. آری! ابوذر، مردی است از قبیلۀ غِفار و شنیده که فردی به نام محمّد در مکّه از توحید می گوید و مساوات و انسانیّت و آزادگی، و سخت با هر گونه برده داری و بهره کشی و اختلاف طبقاتی و ارباب منشی در ستیز و مخالف است و در تلاش پی گیر تا بنیاد هر ناساز رفتاری و نادرستی را براندازد. از غِفار راهیِ مکّه می شود. در جست و جو و کاوش است تا که مرد را و مرکز ابلاغ پیامش را بیابد. در برخورد نخست و در آن فضای آشفته، نوجوانی را می یابد. او را به خانه وحی ره می نماید. این نوجوان: علی است. راه بلد کاروان در حرکت و جاودانۀ مکتب توحیدی. ما هم در این پی جویی ها و وارسی ها، خود، خضر راه خویش هستیم. از خرد و تدبیر و نیاز خود بهره می گیریم و با چهرۀ علی آشنا می شویم و راه یافتن و درس گرفتن را به مکتب می نشینیم. از هم آغاز برخورد، نیک در می یابیم که با چه وجود بی مثالی رویارو شده و در تماس هستیم.
      در این گاه مکتب خانۀ علی نه « دار النّدوۀ » مکّه است، مرکز طرح و برنامه و مشورت مشرکان قریش و کثرت اندوزان بازار عکاظ، تا خلقی را در زنجیر کنند و به اسارت و استثمار گیرند. نه فضای سقف داری است چونان که « سقیفۀ بنی ساعده » در مدﯿﻨﺔ النّبی تا کسانی ویژه در آن گرد آیند و نقشۀ تحریف و بهره برگرفتن و ابزار جاه و مال نمودن یک آیین را بریزند و علی هرگز با هیچ یک سر و سرّی نداشته و ندارد. بل مکتب خانۀ علی در این گاه و در این سیر پژوهشی، فضای باز و بی مانع و واسطه و گسترۀ طبیعت است و در این جای به سراغ علی رفته، درس می گیریم. و مدّت زمان این مکتب تربیتی 30 سال است. که یعنی با دفن پیامبر آغاز می شود و با شهادت علی در حالی که نماز بر دو لب داشت، پایان می پذیرد: شب های علی در میان نخل های خاموش!



در این سکوت محض و آرامش ویژه طبیعت بی آلایش و بیرون از هر گونه تشریفات بی بنیاد و دست و پاگیر و استعداد بر باد ده، در کنار علی در همان نخلستان خاموش و روی زمین یا احیاناً زیرانداز بسیار بسیار معمولی نشسته، درس گرفتن را در انتظاریم که این پیشوای ارزش ها و انسانیت، سخن را از کجا می آغازد و درس مان می دهد. امّا علی بیش از سخن و کلمه، نمونۀ بارز و آشکار عمل است و کردار. اصلاً یک دلیل جاودانگی و اُسوه و امام بودن علی همین است. به گفتۀ امام صادق:« الایمان کله العمل». برخلاف شمار زیادی از آدم ها که فشردۀ وجودی شان لفظ است و حرف و کلمه، و اگر نیروی سخنوری از آنها گرفته شود، هیچ هیچ در میان نیستند؛ حضرت امیر سکوتش، فریادش، سمت گیری و ره نمودش، همه و همه، عمل است و درس آموز. در این گاه هم علی را ساکت می یابیم. گویا که به ویژه آن حضرت در این سکوت دراز مدّت 25 ساله اش، قصد ندارد لب به سخن بگشاید و رازی را فاش نماید. با وجودی که او همه چیز را می بیند و می داند امّا « خار » در گلو دارد و « خاشاک» در چشم! در نتیجه چون هدف از به مکتب نشستن و علی را در نخل های خاموش مدینه و تنهای تنها یافته و به سراغ او رفته ایم، چیزی نیست جز که می خواهیم بی پرده دریابیم: راستی را چرا علی تنهاست؟ اشک های او در میان نخل های خاموش در این شب های تیره از برای چیست؟ چرا که علی در این تنهایی ناله سر می دهد؟ سر در حلقوم چاه فرو می برد و راز دل می گوید. حتّی در مدینه هم تنهاست و هیچ پیوندی به واقع با جامعۀ یثرب ندارد؟! یاران و دوستان و خویشاوندانش، هم آن کسان که با او در یک جبهه بوده و مبارزه کرده اند، هیچ یک شان او را درک نمی کنند. هم آنان که از علی و جایگاه و ارزش او می گویند و تمجیدش می کنند و « بخٍّ بخٍّ لک یا علی» شان فضای جامعه را می انبارد، و آن کسانی که به او عشق می ورزند و خویشتن را مخلص و مرید او می دانند و « او را مانند یک قهرمان بزرگ، یک معبود و اِله می پرستند؛ نمی شناسندش و نمی دانند که کیست، و دردش چیست؟حرفش، رنجش و سکوتش برای چیست»؟! این ها و نمونه های دیگر سبب می شود تا سیر و سفر و پژوهش برای شناخت چهره و جایگاه ارزشی – انسانی و پیشوایی از برای امّت و سرمشق و نمونۀ کرداری بودن علی را تا همیشۀ زمان و به عنوان یک انسان برجستۀ تاریخ، ادامه دهیم. و چاره مان نیست جز که خود و راست قامت و بی واسطه و بی بیم و به گونه ای خستگی ناپذیر به کاوش و نقد و نظر پردازیم. و از درون این پژوهش ها و اُفت و خیزها و در اندازۀ ممکن و توان به نتیجۀ مطلوب که یعنی شناخت علی دست یابیم. آن هم شناخت بی پیرایه و ناآلودۀ مردی از شمار آزادگان تاریخ که « جامع اضداد» است و « وسردفتر عشق و عرفان». صداقت و راستی و درست کرداری را «اُسوه » است و دادورزی و آزاد منشی را میزان. در زمامداری، «معیار کامل» است از دیگر دوستی و انسان گرایی و پاس داشتن حقوق خلق – نه تنها مسلمان و شیعه. در پرستش و عبادت پروردگار یگانۀ زمان است و فانی در خواسته های معبود. قاطعیت در بیان و سمت گیری اش در جهت حقیقت حق زبان زد همگان می باشد. مظهر کامل از یک پدر با تدبیر و یک همسر با ابّهت و جاذبه در نظام خانواده. آگاه ترین فرد در منصب قضا و داوری و ... و در یک کلمه: « انسان تمام در واقع و آن گونه که باید باشد» و نیاز بشریت است که در همیشۀ زمان و در هر سرزمین و با هر شرایط و آبشخور فکری، فرهنگی و اعتقادی و مدنی، بی هیچ تردید، آن حضرت و مکتب تربیتی و آموزه های انسان پرور و سیره و منش به کمال رسیدۀ او را نیک بشناسد و به کار گیرد. زیرا علی و آموزه ها و روش کرداری اش پیوسته تازه و نوین و درخور انجام و نیاز انسان است و اختصاص به مذهب و سرزمین خاصی ندارد. علی از آنِ همۀ انسان ها و سرزمین ها و فرهنگ ها و آیین هاست! در همیشۀ زمان.


از ابن ابی الحدید است که : علی فرزند ابوطالب جامع صفات کمال و برخوردار از برجستگی های اخلاقی و فروغ نژادی و شرافت وجودی با فطرت پیراسته و وجودی رضایتمند بود، به گونه ای که دیگر مردان بزرگ بهره نداشتند. علی پسرعموی رسول خدا و شوی دخترش و محبوب ترین عترت او و همچنین کاتب وحی بود. اخلاق نبوی در او شکل گرفت و آیین را از پیامبر برگرفت. پس فقیه ترین یاران و دادورزترینشان در داوری و پاس داشت و ژرف ترین در بیان حکم دینی (فتوا) و نزدیک ترینشان به راه اندیشۀ درست فتوایی بود. تا جایی که عُمر گفت: « لا بَقِیَت مُعضَلهٌ لَیس لها ابوالحسن» ( اهل البیت / توفیق ابواعلم/199). علی، کعبه زاد بود و هرگز بت ها را سجده نکرد و پرورش یافتۀ رسول خدا بود. هنگام خواب، گهواره گردانش بود. پیوسته او را با خود داشت و در همراهی اش به کوه های مکّه می رفت. ابن ابی الحدید می نویسد: پیامبر هر سال به مدّت یک ماه در « حرا» سکونت داشت. وسالی که به رسالت مبعوث گردید، در رمضان ساکن« حرا» بود که همسرش خدیجه و علی فرزند ابوطالب و خادمشان با او بودند. خود حضرت امیر نیز در نهج البلاغه از جایگاهش در نزد پیامبر خبر می دهد: « قد عَلِمتُم مَوضِعی مِن رسول الله...» پیامبر خدا او را « امام » ، «امیر مؤمنان»، « سیّد مسلمین»،« امام متّقین»، « قائد الغُرِّ المُحّجَلین» و ... می نامند. دوستی او را از ایمان و کینه و دشمنی نسبت به او را از نفاق می داند. و می گوید: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی. جای دیگر بیان می کند: علی، خود من(نفسی)، برادرم، وزیر و خلیفه و وارث علم من است. فرمان بردن از او اطاعت از من است و نافرمانی اش، نافرمانی من. هر که او را دوست دارد، مرا دوست داشته و هر کس به او کینه ورزد، مرا دشمن است. نیز از آن حضرت است که: « نگاه بر چهرۀ علی، عبادت است». در جزء دوم تاریخ یعقوبی است که در « غدیر خم» در هجدهم ذی حجّه، پیامبر دست علی را گرفت و گفت:« من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه». در تفسیر امام فخر رازی است که: عمر فرزند خطّاب پس از آن با علی ملاقات کرده وگفت:« هَنیئاً لک یا بن ابی طالب. اَصبَحتَ مولای و مولا کُلِّ مؤمن و مؤمنه». در کتاب « دلائل الصدق ج 2/ 238 » می خوانیم: پیامبر فرمود: فتنه ای روی خواهد داد که هر کس آن را درک نمود، به قرآن و علی فرزند ابوطالب پناه ببرد. همچنین از اوست که: علی با حق است و حق با علی. علی با قرآن است و قرآن با علی. علی از من است و من از علی. اوست نخستین نفر که به من ایمان آورد و با من مُصافحه نمود. « حَربُ علیٍّ حَربی و سِلمهُ سِلمی». « اَللّهم اَدِرِ الحَقَّ مَعه کَیفَما دارَ». بار خدایا! حق و حقیقت را در هر جایگاهی که علی هست، قرار ده!
        این ها تنها نمونه ای از توجّه و آموزه های رسول خدا نسبت به علی بود. امّا چنانچه مورّخین نوشته اند علی خویشتن را برخی(قربانی) رسول خدا و مقاصد آیینی و ره نمودهای او نمود. در همان نوجوانی اش ابوطالب شب ها فرزندش علی را در بستر پیامبر می خوابانید، مباد که به آن بزرگوار آسیبی برسد. خوابیدن علی در شب هجرت در بستر پیامبر  نیز که به تواتر رسیده است. از سویی چنانچه حضرت رسول، امین وحی بود، علی نیز امین محمّد از هر نظر محسوب می شد. این حقیقتی است که دست های تحریفگر و جاه طلب تاریخ هرگز نتوانست در آن نفوذ کند و تا اندازه ای که نگارنده به متون گذشته و اَسناد معتبر اهل تسنن و شیعه یا پژوهشگران دیگر از مسیحی و حتّی مادّی دست یافته و مطالعه و بررسی نموده است، یک مورد هم دیده نشده ایراد گرفتن بر جایگاه ارزشی، ایمانی، فداکاری و ایثار، دادورزی و آزادگی، شجاعت و پایمردی، حق خواهی و انسان گرایی، بردباری و تسامح، سمت گیری الهی و امین رسالت الهی بودن، ظلم ستیزی و دفاع از ناتوان های جامعه، خود و خواسته های خویش را ندیدن و پاس داشت حقوق دیگران بودن، مصرف و باز هم مصرف را در هر دوره از حیات فردی و خانوادگی به حدّاقل رسانیدن چنانچه استاد عباس عقّاد در « عبقرﯿﺔالامام» می نویسد:« معیشت علی در خانه اش و همسرانش، زیست زاهدانه و کفاف بود»، قاطعیّت در موضع بانی توحیدی و بیم نداشتن از هیچ کس و هیچ نیرویی و در بیان حقایق و حق و عدل و انصاف و برابری حقوقی را بر هرچه جز آن است، برگزیدن. و در یک عبارت کوتاه به قول ﻄٰﻪ حسین، نویسندۀ بزرگ مصری:« علی فرزند ابوطالب باید، علی بماند و هرگز نمی تواند و نباید معاویه پسر ابوسفیان باشد» و این بیان جهت دهنده و گران سنگ رسول خدا:« و هُو فاروقُ هذه الاُﻤّﺔ و یَعسوبُ الدین و المالُ یعسوبُ الظَلَمه و هو الصّدیق الاکبر...» ( فضائل الامام علی/67).

در جنگ صفّین و سخت در کشاکش نبرد بود که هنگام نماز ظهر فرا رسید. در این حال و در میان دو صف از نبردکنندگان، علی سخت مراقب فرا رسیدن زمان نماز بود. ابن عبّاس گفت: اکنون وقت نماز گزاردن نیست، زیرا کار مهّم دیگر فراروی ما می باشد. امام فرمود: پس برای چه چیزی می جنگیم؟ ما برای برپایی نماز مبارزه می کنیم! در کتاب « فضائل الامام علی / 37 می خوانیم: علی در مسیری گام نهاد و راه و روشی را پی گرفت که پیام آورانی چون محمّد، موسی و عیسی ره سپردند. زیرا که او از این کانون خانوادگی بود که خانۀ رحمت است، و این نسل که نسل نبوت است. امام علی در طلوع جمعه ای در مسجد کوفه، حالی که نماز می گزارد به شهادت رسید. آخرین لحظۀ حیاتش چونان بود که در آغاز! روز جمعه زاده شد، و روز جمعه هم به شهادت رسید. در کعبه دیدگان را برای زیست در دنیا گشود و چون از مادر زاده شد، بر زمین سجده کرد. و چون ابن ملجم او را به شهادت رسانید در خانۀ خدا سر به سجده داشت. و این کرامتی است ویژۀ علی که نه بهرۀ کسی پیش از او شده نه انسانی بعد از او. امّا سفارش او دربارۀ قاتلش و چگونگی برخورد با او بماند که در جای دیگر نوشته ام.
          با  این پیش درآمد و نگرش کوتاه در شناخت حضرت امیر (ع) و به ویژه معرّفی جایگاه ارزشی او از زبان رسول اکرم (ص) در آیین آسمانی اسلام، می توان تا اندازه ای به « درد و رنج علی » که در اصل، « رنج انسان است و سرنوشت او » و تنهایی علی در متن زندگی و جامعه و در میان مردم از دوست و بیگانه پی برده، و دریابیم که راستی را چرا؟ و با چه عزم و آهنگی علی شب ها را و در تنهایی و در آن فضای ویژه به در رفته، « نخل های خاموش» را  پناه می گیرد و همدم! تمامی گوشه و کنار را با نهایت باریک بینی و نازک اندیشی که ویژه است او را، دیده می گرداند و برمی رسد تا مباد کسی باشد و تنهایی و خلوت و « راز و ناز و نیاز» او را که با سر فرو بردن اندرون چاه« نجوا» می کند،« اِستراق سمع» نماید! و با این « دزدیده گوش دادن ها»، دردی بر دردها بیفزاید نه که دشواری را سهل گرداند! یا راهی درست را بنماید. و این اوج رنج یک انسان فرازمند و چکادنگر و دل نگران سرنوشت است. یعنی: علی! آن هم سرنوشت یک « آیین نوین » و در پیوسته با « سرنوشت انسان» در گذار زمان و تاریخ تا همیشه و در هر سرزمین. و مسئوولیت سنگینی که بر دوش دارد تا این نهال نورُسته را نیک پاس دارد. از سویی خدا از باورمندان آگاه و نیک اندیش تعهّد گرفته« تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند» (نهج البلاغه خ 3). به هوش بوده و در کار و تلاش تا گردباد حوادث این آیین را از بُن نخشکاند یا که به انحراف و بی راهه کشانده، ابزار گردد در دست دین ستیزانِ ( ... یُکذِّبُ بالدّین...) جاه طلب و وجهه داران قبای دین در برکرده، و وارثان به ناحق این اندیشه ی نوینِ بر کرسی قدرت و مکنت نشسته، بی سرپرستانِ محروم و ناتوان ( ...یَدُعُّ الیتیم ...) را در هم شکسته و پایمال نموده، و چونان « شتری که مَهار بُرَد و گیاه بهاران چَرد،- مالُ الله- را که – مالُ الناس– است و « اموال عمومی» ( ماعون) را با گونه های توجیه و تعبیر و تفسیر به غارت برده، در میان خودی ها بخش کرده، و خلقی را با نام همین دین و با تزویر و تحریف به خاک سیاه فقر و محرومیّت و بردگی نشانند. و با شیوه ی رنگ آمیزی شده ی « استبداد دینی » که خطرناک ترین گونه ی استبداد در گذار تاریخ بشر بوده و هست، صداها را چنان در گلوها خفه کنند که کسی در کنار کاخ عقیقِ خلیفه و کاخ سبز کار گزارش و انباشته های امثال « ﻄﻠﺤﺔ الخیر» و دیگر و دیگران، نتواند از « برابری حقوقی انسانی» که بنیاد « آیین توحیدی » برآن است، دَم برآورده، خلق را در برپائی « نیازهای نیازمندان» برآشوبد و برانگیزد!! ( ... و لایحُضّ علی طعام المسکین...) و اگر باشد و ندایی به گوش رسد، سر انجامش «ربذه» است و تبعید و محرومیت از بیت المال و تنهایی و فقر و آوارگی و در نهایت هم: مرگ در بیابان های خشک و سوزان!


این ها و انباشته ای از نمونه های بنیادی تر دیگر که در تارخ مدوّن آمده یا نانوشته های نا پدید گردیده در فضای زیستی علی که بیش از نیم قرن از نزدیک دیده و با روح و اندیشه و وجدان پیراسته و « بُن مایه ی معصومش» تجربه کرده است، همه و همه در ردیف «رازهای مگوی علی » و دل واپسی ها و رنج های او می باشد که خلوت می طلبد و تنهایی و فرصت شب های تیره و سرپناهی راز نگه دار و نخل های خاموش و طبیعت پاک و ناآلوده در میان نخلستان های مدینه و کوفه را تا در آن سر فرو برده، سینه ی لبریز از حکمت و آگاهی و خیرخواهی و بشر دوستی و انباشته از دردش را بازگشوده، تسکین درد را ناله سر می دهد و می گِرید. بی پرده و آزاد از هر گونه ملاحظه یا مصلحتی راز می گوید و نیاز را می سراید. آن هم سرود بیداری، آگاهی، آنچه باید باشد و نیست، و سرودی در « تنهایی، عشق و بیگانگی». آن هم عشق به آزادی و دادورزی. حماسه و پایمردی و نستوه و استوار در ایستادن در برابر ناراستی ها، نامیزانی ها، حق کشی ها، وارونه جلوه دادنِ حقایق و وقایع، وساوس خنّاس ها، تزویرها و ترفندها، رنگ کردن خلق و در جهالت نگه داشتن آنان و به غارت بردن هستی شان و کشتن استعدادها و نبوغ ها، و گستره ی فشارها و در نتیجه فرار مغزها و روح های بزرگ و باورمند به رسالت محمّد و آیین آسمانی او – نمونه را ترکِ مدینه نمودن بلال...، و همه و همه را در مسیری به کار گرفتن که زمان را و شرایط و باورها را به پیش از « بعثت» بازگردانیده، « جاهلیت گذشته» و « اشرافیت برده پرور» را از نو زنده کنند. چنین هم کردند و شد. آن هم با نام همین آیین و همین قرآن و رسالت محمّدی که عمری را – علی و دیگر مجاهدان – برایش صرف کرده، شمشیرها زده، زخم ها خورده و آسیب ها دیده، جهاد کرده و شکنجه شده، محرومیت کشیده و هجرت گزیده، روزها و شب هایی را بیش از نیم قرن با این رخدادها و ... همراه بوده و هست. این ها و حقایق و وقایع دیگر را می گفت و می گفت و می گفت. یا که نه! ساکت می شد و از گفتن دم فرو می بست. و به بیان آن مرد بزرگ: « ارزش هر انسانی به نگفته های اوست نه که تنها به گفته هایش». بنابراین علی، در آن « سکوت شب» و در میان نخل های خاموش و در تنهایی ویژه، خود هم سکوت می کرد. لب فرو می بست. به آسمان و بازی شطرنج گونه ی ستارگان خیره می شد. می اندیشید. روح بزرگ و وجدان بیدار و دردهای اندرون سینه اش او را به هیجان می آورد. و در این « بیگانگی با فضای موجود» که اندیشه های بیمار و روح های سبک و وجدان های به دور از عاطفه ی انسانی پدید آورده بودند، ناله سر  می داد، فریاد می زد با انگشت برنهادن و واخواست و اعتراض! که راستی را چرا؟ و چه باید کرد؟... و با جاری شدن اشک هایش بود که آرام می شد. در خود فرو می رفت. و عزم می کرد. عزم و اراده ای استوار و جاودانه. و بر این قصد، انتظار را می افزود. چشمداشت و دیده بر راه داشتنی که علی را، نامش را، مکتب و مرامش، عشق و ایمان و حقیقت وجودی اش را، اندیشه های معصوم و وجدان بیدارش را، « امام» و « اُسوه بودن» و « راه بلد کاروان بشر بودنش» را و اینکه «خدانبوَد»، « بشر» باشد ولی« کَیفَ بشر»؟! بودنش را جاودانه ساخت! و آن دیده بر راه داشتن و انتظار این بود که با فرو آمدن شمشیر « مارقی خون ریز» حالی که « نماز بر دو لب داشت» ندا سر داد: « فُزْْتُ و ربِّ الکعبه»! خدای توحید را سوگند که پیروز گردیدم! والسّلام.

    محمّد حسن توکّل گلپایگانی         گلپایگان       20/2/99 –  برابر 15 رمضان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.